مادرانه

ساخت وبلاگ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 0:11

با اینکه خیلی موافق این نیستم بگم فلانی چوب کارهاش را خورد یا بگم حقش بود ولی انصافا گاهی بعضی آدم ها خیلی زود نتیجه اعمالشان را می بینند اگر چه شاید خودشون هم متوجه نشن و به چیز دیگه نسبت بدن حتی درمورد خود من هم ممکنه این صدق بکنه  چند روز پیش خونه برادر شوهر ابجیم را دزد زده و حداقل ۱۵ ملیونی را دزد برده ازاونجاییکه که خونوادشون بسیار خسیس تشریف دارند و همچنین دروغگو و علاقه خاصی به مال اندوزی دارند همچنین مساله ای جالبه، کاش حداقل این درس عبرتی بشه برای شوهر ابجی پول دوستم، البته نتیجه ای که اونا احتمالا ازاین اتفاق می گیرن اینه که بیشتر ظاهر فقیرانه به خودشون بگیرند و نوای پول ندارم بیشتری سر بدن بگذریم  و ی چیز دیگه ای که فکرم را دیروز درگیر کرده بود مساله این فساد زیر زمینیه، یعنی گناهانی که ظاهرا تو جامعه آشکار نیست ولی هست بخصوص گناهان جنسی، وقتی می شنوی فلان ق ا ر ی  ت ج ا وز کرده به ی عده نوجوون، اصلا دلت نمی خواد باور کنی که یعنی چی؟! یا وقتی تن فروشی خانم های متاهل را می شنوی تعجب می کنی اونم نه به خاطر فقر به خاطر یکسری کمبود، باز هم دلت می خواد بگی که دروغه، فقط تو این آ مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 11:13

تو این هفته دوبار به دو نفر مشاوره دادم یکیش همکلاسیم که ناراحت بود ازاینکه چرا فرصت های ازدواجش را به خاطر کسی که ارزشش را نداشت از دست داده می گفت نمی تونه دراین مورد با کسی صحبت کنه اگه به مادر و خواهرش هم چیزی بگه اونا سرزنش می کنند که تقصیر خودت بود ولی من بهش گفتم اگه قرار بود همه عاقلانه عاشق بشن یا عشقشون را درست انتخاب کنند که وضع زندگی ها بهتر ازاین بود، احساسش را خوب درک می کردم گفتم منم اگه جای تو بودم مثل تو بودم پس خودت را سرزنش نکن بذار به حساب اینکه تجربه کسب کردی و درآینده به کسی منتقلش  می کنی و ی مورد دیگه هم دختر عموم بود که از معلمشون  خوشش میومد و امسال کنکور داشت و می گفت نمی دونم چرا باید له همچین آدمی علاقمند بشم که اولش حتی می گفتم قیافه اش عین کفتاره  احساس اونم درک می کردم همه ما گاهی عوضی  عاشق میشیم، گاهی عاشق آدم های عوضی میشیم و نمی خواهیم قبول کنیم  من ا حساس دخترها را خوب می فهمم ولی نمی دونم چقد پسرها واقعا عاشق میشن آیا اون معلم عربی هم عاشق اون شاگردش میشه یا اینقد ازاینجور هیجان های زود گذر از دختر ها دیده که اصلا به چشمش نمیاد اگر این طور بود که ت مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 11:13

سحرخیز بودن را دوست دارم ولی ازاینکه صبح ها زود بیدار شوم نه!!! عجب تناقضی،،،،،،، صبح زود پاشدن آن هم دراین روزهای سرد فایده نداره، بیرون که نمی شود بروی توی خونه هم کار خاصی نمی شود انجام داد جارو برقی که نمی شود کشید، توی اتاق خواب ها که از سرما نمی شود رفت، برای ناهار هم که زود است و.... نهایت مجبور میشوی گوشی به دست بگیری بعد یهو میبینی دوباره زیر پتو خوابت رفت و ناهارت دیر شد  مادرم که بود هیچ وقت بما دستور انجام کاری را نمی داد حتی وقتی ظرف ها را می شستیم می گفت نمی خواد خودم بعدا می شورم یا وقتی داداشم غذا نمی خورد سریع برایش دو تا نیمرو می انداخت  یا تمام خرده فرمایش های خواهر کوچیکم را انجام میداد، ما هم همش به او غر می زدیم که تو این بچه ها را لوس بار آوردی  ولی حالا که چندوقتیست مادرم شهرستان است و مسولیت بچه ها گردن من است تازه درکش می کنم، دلت می سوزد وقتی میبینی برادر خسته و کوفته از سرکار می آید و شام نمی خورد تو می خواهی برایش نمیرو بیندازی و یا خواهرت مدام کاردستی درست می کند و می گوید فلان چیز را بخر لازم دارم و گرنه قشقرق به راه می اندازد یا وقتی آن یکی خواهرت خسته ا مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 11:13

آدما بعضی وقت ها حوصله چیزی یا حتی کسی را نداره، دلش می خواد سرش را بذاره زمین و بمیره، دلش می خواد هی از آدم ها بدگویی کنه یا باهاشون اگه میشه دعوا کنه  یکی ازاین آدم هایی که دلم می خواد باهاش دعوا کنم دوستمه ولی حتی حوصله دعوا هم ندارم، آدمی که تو حال روحی و جسمی خراب ولت کرده گفته راحتم بذار حالا بعد از ۶ ماه چپ میره راست میاد بهت پیام میده مگه میشه دل شکسته را ترمیم کرد و بدتر از همه اعتمادی را که ازدست رفت دوباره بدست آورد  یکی دیگه ازاین آدمها که حوصله دیدنش را ندارم، مادرشوهرمم، ازاین حقه باز های روزگار  ،پریروز که خونه مامانم بود باز هی می گفت فلانی دوتا بچه پشت هم آورد راحت شد حالا قبلا هم اینا چند بار گفته بود به همسرم گفتم این دفعه مامانت بگه جوابش را میدم  میگم تو چرا ی دختر نیاوردی راحت بشی!!! مگه بعضی چیزها دست خود آدمه، فلانی نخواسته وباردارشده، من خواستم و نشدم حالا چرا هی میگی دیگه آقای همسر گفت بی خیال بابا اینا قدیمی فکر می کنند  حالا امروز باز رفته خونه مامانم که فلانی گفته من رفتم برای عموم خواستگاری به خانومه گفتم به داداشام نگو، من همچین حرفی نزدم  ناسلامتی عمه م مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 11:13

اصولا نسبت به همه آدم کینه توز و انتقام جویی نیستم ولی بالعکس  حتما باید انتقام بگیرم از بعضی ها  امروز ت.ل. گ.رامم را حذف کردم همان طور که قبلا وبلاگ قدیمی ام را حذف کردم همان طور که بسیاری از شبکه های اجتماعی ام را حذف کردم خیلی تعلق خاطری به کسی یا چیزی ندارم وقتی که هیچ چیز ماندنی نیست نباید دل بست، باید گذاشت و رفت  اگر همه به دوستی تعلق خاطری داری ولی آنوقت که باید بود و نبود تو چرا باید حالا باشی باید بگذاری رنج را بفهمد و بچشد چون هزار. بار که تو بگویی چه کشیدم چیزی حس نمی کند آنوقت برایت کلی تفکر غرب گرایانه بلغور می کند که ال و بل، آخه لامذهب چرا نوبت خودت که می شود نظریه اسلام گرایانه صادر می کنی  به هرحال نمی دانم تا کی می توانم بدون این شبکه های اجتماعی باشم ولی در حال حاضر هیچ تمایل و علاقه ندارم دلم می خواهد در غار تنهایی خودم باشم بدون هیچ تظاهری، بی هیچ عذاب وجدانی  بی خیال غم عالم  اگرچه رنجی را که من آن موقع کشیدم دوستم هیچ وقت نخواهد کشید چون من در اوج درماندگی بودم ولی او حداقل حال خوبی دارد  مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 11:13

بالاخره عمو زن گرفت بعد از دو ماه عقد زنش را آورد خونه و تازه دوهفته است که وارد خونه شدن رفتن ماه عسل مشهد، بعد خانم هنوز هیچی نشده رفتن مادر جانش را در شهرستان ببینند و یک هفته آنجا بماند  آنوقت عمه خانم ما می گویدبه دخترعموت که با تو جوره بگو رابطه اش را با زن باباش خوب کنه، فلانی زنش طلاق گرفته حالا زن گرفته اینقد پسرش با این خانمه خوبه بهش میگه مامان، منم گفتم آخه اون مامانش ولش کرده رفته ولی این مادرش فوت کرده عمه میگه  این مادر واقعیش که نبود مامان و بابای تو واقعی ان، انگار از این حرف تنم لرزید گفتم بالاخره که بزرگش کرده و براش زحمت کشیده  واقعا بی انصافانه ترین حرفی بود که شنیدم، گفتم به جای اینکه به لچه بگید رابطه دوستانه با زن باباش برقرار کنه، به زنش بگید با این دوستانه باشه الان این زنه هیچ وظیفه نداره بلند شه بره شهرستان از مادرش مراقبت کنه درحالیکه ۳ تا داداش داره و اونام همون جان، بعد میگه بالاخره مادرشه نمیشه ولش کنه  می خواستم بگم تو روحت چون خودت این زن را برای عمو جور کردی حالا می خوای روابط حسنه باهاش داشته باشی و چشمت را  به روی ایرادهایی این خانم و حتی داداشت بست مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 11:13

دردنیای امروز دیگر این حریم جایگاه خودش را کم کم از دست داده چه آنهایی که با نشر عکس های خانوادگیشان که زمانی فقط میشد در آلبوم خانوادگی آنها دید و یا با همین روزمره نویسی آدم از کم و کیف زندگی برخی ها با خبر می شود چیزهایی که قبلا فقط در دفتر خاطرات پیدا میشد و تازه آن را ازچشم بقیه هم پنهان می کردیم  که مبادا بخوانند یا ببینند البته الان هم چون فکر می کنیم غریبه ها می خوانند یا می بینند حساسیت نشان نمی دهیم، فکر کن بعضی ها آن عکس های مسخره که شکل چشمک زدن و بوسه زدن است به مردهای فامیل نشان دهند چه تصویر مضحکی به نظر می رسد که اصلا این کار یعنی چه؟! بگذریم... جدای ازاینکه همین آدم ها هم گاهی دلشان نمی خواهد همه از جیک و پوک زندگی آنها سر دربیاورند فقط در دنیای مجازیست که جولان می دهند، ی عده هم مثل من کلا دوست ندارم کسی خیلی نزدیک حریم شخصی من شود و مثل این خرس ها که روی تنه درختان خط می کشند من هم برای خودم حد و مرز تعیین می کنم اما امان از آدم های بی شعور... هفته گذشته اول یکی زنگ زد به گوشی من تا گفتم الو قطعه کرد بعد هم گفت من خودمم خانمم و اشتباه شد، بعد دوباره پیام داد شماره پس مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 11:13

هر روز که می گذره، بیشتر به این نتیجه میرسی که باید دور بعضی ها خط کشید، چیزی جز غم و رنج برای تو ندارن، کلی وقت گذاشتم 

ی مطلب را برای دوستم نوشتم تو ی وبلاگ، بعد هم رمز گذاشتم، نه من رمز را گفتم نه اون پرسیده، فکر کردم با توجه به رمز های قبلی حدس زده، حالا دو هفته گذشته و میگه نخوندم، یعنی مخم تیر کشید، حالم بهم می خوره از خودم از خودش 

نمی دونم چی بگم! 

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 11:13

تا الان که سه نصفه شبه همراه پسرم بیدار هستیم در واقع به پیشنهاد او که وقتی آدم خوابش نمیاد نباید بخوابه، چون بی خواب میشه والبته من می گویم فکرهایی بد به سراغش میاد  امشب همسرم اومد خونه گفت داداشم اینا ماشین خریدن ۳۶ ملیون، چند هفته قبل جاریم تو مهمونی گفت که به شوهرم میگم ماشین بخر گوش نمیده منم گفتم تو حتما قصد خریدن داری که میگی، کلا اخلاقش این طوره قبل از خرید یا انجام کاری گوشی دستت میده که مثلا بعدا بگوید من آدم روراستی هستم، باورم نشد که تونستن ماشین به قیمت ۳۵ ملیون بخرن، یاد خودمون افتادم که با چه بدبختی ماشین خریدیم و بعدش هم کلی به جان همسر غر زدم که چرا مدل پایین خریدی و حالا اینها که کارشون یکیست ولی چرا یکی به راحتی خرید می کند و ما باید همش دو دو تا چهار تا کنیم و آقای همسر هم همیشه بگوید پول ندارم، البته همه اینها برمی گردد به شراکت همسرم و پدرش، در حالیکه برادر شوهرم خودش تنهایی کار می کنه، پدر شوهرمم با این که خودش از چند جا کرایه خونه می گیره هنوز ی ماشین سواری  درست و حسابی زیر پاش نیست و او هم همیشه ناله می کند که پول ندارم، قبل تر ها سر همچین موضوعاتی با همسرم ز مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 11:13